« وصيت نامه شهيد محمد پور كوهي »
/ پخش اختصاصی سایت رسمی کنگان قدس /
/ برای اولین بار در بین وب سایت های ایرانی /
موزیک ویدیو شهید محمد پورکوهی در سایت قرار گرفت برای دانلود به ادامه مطلب رجوع کنید
میکس و اهنگ گذاری " عابد بقال "
شهید پورکوهی یکی از شهدای استان بوشهر شهرستان کنگان میباشد . که برای دیدن توضیحات بیشتر در مورد شهید و سایر عکس های شهید
به ادامه مطلب رجوع کنید .
دانلود موزیک ویدیو با کیفیت WMV حجم فایل 21 MB
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعه ایی بر روی عکس ها کلیک نمایید
*****
« وصيت نامه شهيد محمد پور كوهي »
اكنون به ياري خدا و عزمي راسخ عازم جبهه نبرد هستم تا شايد بتوانم به اندازه ي قطره اي در دريا ي خروشان اسلام ، دينم را ادا كنم و به نداي حق گويانه امام لبيك گويم و در آخرت در پيشگاه خداوند رو سفيد باشم . من پيرو راه حسين و عاشق الله هستم و براي رضاي خدا به جهاد مي روم .
*****
*****
*****
*****
*****
(( بسم الله الرحمن الرحيم ))
خاطراتي از مادر شهيد
شهيد اولين فرزند خانواده و متاهل و از اقليم ترك بود .شهيد داراي يك فرزند دخترو يك پسر بود .بعد از تمام شدن سربازي هرچه اصرار كرديم كه ديگه جنگ نرو تو تازه از سربازي برگشتي . ولي ايشان قبول نكردند .و گفتند نمي توانم اينجا بمانم بايد به جبهه برگردم ايشان روحيه بسيار بالايي داشتند . ايشان 9 روز فقط پيش ما بودند . ايشان بخاطرخوابي كه ديده بود اصلا نمي توانست اينجا بماند وصيت نامه خود را نوشت و اول ماه رجب اعزام شد و ديگه ما ايشان را نديديم .وصيتهاي خود را به ما كرد قبل از اعزام داشتيم بوسيله خيار ونمك از ايشان پذيرايي مي كردم تكه هاي خياررا به بچه هايي كه اطرافش بودند داد و تكه كوچكي نيز دردهان دختري كه آن موقع دختر بچه خردسالي بود گذاشت ، و پس از آن او را از زير قرآن رد كرديم ولي ايشان برگشت و گفت كه مادر خيلي از بچه ها يي كه دارند اعزام مي شوند مادر ندارند لطفا پشت سر ما نيا شايد آنها دل غمين شوند ولي من نتوانستم طاقت بياورم و رفتم .
آخر ماه شعبان همان سال از طريق دوستانش از شهادت ايشان مطلع شدم . چون خودم را براي شهيد شدنش آماده كرده بودم و خودش نيز جهت شهيد شدنش مقدمه چيني گروه بود . دوستانش آمده بودند ولي هنوز از شهيد خبري نبود . يك خانمي به من خبر آورد وچند نفر هم توي مسجد به پدرش خبر دادند .
شهدا بخاطر ما جانفشاني كردند نگذاريد خون شهدا پايمال شود. تماما مسئول خون شهداء هستند چه كوچك چه بزرگ بايد حفظ ارزشها جزء واجبات كارهاي ما شود آنها نخواستند در اين دنيا زندگي كنند وآن دنيا خريدند. و اين دنيا را به ما دادند از بي حجابي بپرهيزيد .
نام شهيد : محمد پور كوهي
نام پدر : عبدالرضا پور كوهي
تاريخ تولد : 1339
تاريخ شهادت : 1361/02/18
*****
*****
*****
*****
*****
*****
*****
ايام شهادت شهيد اسماعيل بحريني پور بود و در منزل پدرشهيد مراسم زنجير زني بر پا بود . من دنبال مادر شوهرم ( به مراسم زنجير زني رفته بود ) به منزل بحريني پور رفتم تا او را به خانه برگردانم . سريعا به وي اطلاع دادم وبه خانه برگشتم . ( چون بچه ام در گهواره خوابانده بودم و مي ترسيدم بيدار شود و گريه كند ) در اتاق خودم كه رسيدم صداي تكان خوردن گهوراه بچه ام را شنيدم . بسيار تعجب كردم . در را آهسته باز كردم . دستي را ديدم كه يك انگشتر در انگشتش بود و داشت گهواره بچه ام را تكان مي داد . ديگر چيزي نفهميدم تا چندين ساعت بعد كه به هوش آمدم ، ديدم عده اي دورم جمع شده اند و به صورتم آب مي پاشند .
( همسر شهيد )
*****
*****
*****
روايت عشق :
روز هاي اول جنگ شور و شوق بسيجيان جهت اعزام به جبهه فوق العاده بود . تقريبا يك روز مانده به اعزام بسيجيان بنده داشتم به طرف پايگاه مقاوت جهت ثبت نام برادران حركت مي كردم كه ديدم شهيد محمد پور كوهي با يك حالت شاد و خندان جلو آمد و دستم را گرفت و گفت : من هم مي خواهم ثبت نام كنم و با شما به جبهه بيايم . من گفتم : شما تازه از خدمت مقدس سربازي برگشته ايد . بگذار خستگي از تن ات بيرون برود انشا الله در مراحل بعدي حتما اسم شما را جهت اعزام مي نوسم . ولي او گفت : اصلا طاقت ندارم و واجب مي دانم كه به جبهه بروم . هر چه اصرار كردم كه ايشان را منصرف كنم سودي نداشت . زيرا وي تنها فرزند خانواده بود و تازه از خدمت سربازي برگشته بود و از طرفي داوطلب هم بسيار زياد بود . ايشان با حالتي وصف نا پذير گفت : واجب شده كه به جبهه بروم و تكليف شرعي خود را در قبال دينم ادا كنم . بالاخره روز اعزام زودتر از همه سوار ماشين شد و بسيار با رزمندگان شوخي مي كرد و مي خنديد . در جبهه دليرانه مي جنگيد تا اينكه شربت شيرين شهادت را نوشيد .
همرزم شهيد : علي قاسمي
*****
*****
*****
روايت عشق :
موقع اعزام اش به جبهه بسيار خوشحال بود و مي گفت : خواب ديده ام كه شهيد مصلح پيشاني بند برايم بسته است . شبي كه مي خواست برود از خوشحالي تا صبح خواب نرفت محمد بسيار به نمازش اهميت مي داد . هميشه هنگام رفتن به مسجد به خود عطر مي زد . بسيار با اخلاق بود . بعضي از شب ها كه بيدار مي شدم متوجه مي شدم كه مشغول قران خواندن است . يك روز صبح از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كنگان آمدند و خبر شهادت محمد را به من دادند از شدت ناراحتي نتوانستم به بچه ام شير بدهم . چون باردار بودم صبر كرده بودند تا من زايمان كنم بعد به من خبر دادند . شهيد بسيار اصرار داشت جوانان نمازشان را اول وقت و در مسجد بخوانند .
همسر شهيد : صغري صفايي
*****
*****
*****
*****
*****
خاطره هايي از دوستان و خويشاوندان شهيد :
در زمان طاغوت به علت بد اخلاقي معلمان با دانش آموزان ، آنها ميل به درس خواند نداشتند و نمرات درسي آنها ضعيف بود . روزي در مدرسه مشغول بازي بوديم . شهيد دنبال من مي دويد كه ناگهان من به درون چاله اي افتادم . معلم ما از اين جريان اطلاع پيدا كرد و شهيد را به طبقه دوم مدرسه برد و او را در كمد يكي از كلاس ها حبس نمود .
( خليل حسن پور _ همكلاس شهيد )
*****
*****
کپی برداری همراه با ذکر منبع کنگان قدس بلامانع است